- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال حضرت ام البنین سلام الله علیها با حضرت عباس علیه السلام
به تیغی حیف گـیسویت گُسستند دو بازویت دو بازویت گـسستـند از آنجایی که من بـوسیـده بـودم بمیـرم هر دو اَبـرویت گـسستـند انـیـس گـریـههـایـم را گـرفـتـنـد تـوانِ دسـت و پـایـم را گرفـتـنـد کمانی تر شدم از زینب افـسوس سرِ پـیـری عـصایـم را گـرفـتند بهـارم را چِـسـان پـایـیـز کـردند دلـم را از غـمـت لبـریـز کـردند سرت ای کاش رویِ نیزه میماند تو را از مـرکـبـی آویـز کـردنـد غـمـت راهِ نـفـس بر سیـنه بسته تَـرَک بـر چـهـرۀ آئـیـنـه بـسـتـه زِ بسکه خاک و بر سر ریختم من ببـیـن عـبـاس دستـم پـیـنه بـسته از آن سرو علی بنیاد و صد حیف از آن قامت از آن شمشاد و صد حیف دو دستی که عـصای پیـریم بود خداوندا زِ تَن اُفـتاد و صد حیف
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
بعد از تو دیگر هیچ کس اُمُّ البنین نیست یعـنی زنی مانـند تو مـرد آفـرین نـیست اُمُّ الادب، اُمُّ الــوفــا، اُمُّ الابــاالـفــضــل غیر از تو وصف هیچ شخصی این چنین نیست شـاگـرد درس صـبـر مــولا بـودهای که با این همه غم روی پیشانیت چین نیست در گـریـهات راهــی نـدارد داغ فـرزنـد قصد تو از این کار غیر از حفظ دین نیست وقـتـی که اشک دشـمـنـانـت را درآورد پس خطبهای چون خطبههایت آتشین نیست مدح تو چون با مدح عباست گره خورد دیگر گریز روضههایت هم جز این نیست شـور رجـزهـایـش نـمـیآمـد بـه آن کـه در راه حفظ دین خود قطع الیمین نیست آه! ای خوشا بر حال آن مردی که در جنگ وقتی که دستش قطع شد بر روی زین نیست! این چند برگ از متن قرآن است بر خاک؟ یا دست های اوست که در آستین نیست؟
: امتیاز
|
زبانحال حضرت ام البنین سلام الله علیها با حضرت زینب سلام الله علیها
شرمندهام که سوخت میان شرر پرت آتش گـرفـت باغ گـل لالـه در برت شرمندهام که مشک ابالفضل پاره شد شرمنـدۀ ربـاب شد و کام اصغـرت مهلت نداد عمود به قـولش وفـا کند عـباس من که آب شد از آه آخـرت زینب حلال کن پسرم را حـلال کن قسمت نشد صدات کند چون برادرت با دست خسته اش دو دست یلم گرفت خـیلی شدم دوباره بدهکـار مـادرت ای من فـدای نـالـۀ روی بـلـندیات شرمندهام که رفت ز دستت برادرت سُمِّ ستور قـسمت آن جـسم پـاک شد بالای نیزه رفت سرش در برابرت عباس رفت و آتش لشکـر بلـنـد شد آتش گرفت چادر و دامان و معجرت
: امتیاز
|
زبانحال حضرت ام البنین سلام الله علیها قبل از وفات
شد شـامـلـم دعـای سحرهای فاطمه روشن شدم به نـور قمرهای فاطمه هستند هر چهار پـسر نـوکر حسین عهدی است بین اُمِّ بنین و خدای خود غیر از رضای دوست نخواهم برای خود
: امتیاز
|
زبانحال حضرت ام البنین سلام الله علیها با حضرت عباس علیه السلام
دل من خسته ز غم هاست کجایی عباس مادرت بیکس و تنهاست کجایی عباس مثل هر روز منم فـاتحه خـوانت مـادر دلم از داغ تو غـوغاست کجایی عباس
: امتیاز
|
مناجات با حضرت عباس در وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
ای رودِ خـروشان به لبِ، بـاغ اقـاقی ای ساحل طوفان زدگان،حضرت ساقی ایـام عــزاداریِ مـادر شـده، بـرخـیـز وقتِ غم و غمخواریِ مادر شده، برخیز گـویـنـد هـمـه فـاطـمـیـان، آجرک الله ای مـاهِ بـنـی هـاشـمـیـان، آجـرک الله تـو ارشــدِ ابــنــاء و یــلِ اُمِّ بـنــیــنـی امروز به حُزن و به غم و غصّه قرینی شد باز قفس، گشت رها، همچو کبوتر دیگر ز مدیـنه چو پـدر، پر زده مـادر آن مادرِ دلخون، که برای تو غمین بود بعدِ تو به چشمانِ تر و اشکِ جبین بود بـا گـریـۀ او اهـل مـدیـنـه بـه تـلاطـم میسوخت چو شمعی ز فراق تو و انجُم میگفت حسین جان و به دل شعله زنان بود او قـبـلـه گه جـمله بکـائـینِ زمـان بود عمری زِغم و داغِ عظیمِ، جَبَلَ الصَّبر میساخت به گلزارِ بقیع، صورتی از قبر آن صورتِ قبری که همیشه گِل و تَر بود از اشکِ دو چشمانِ تَرَش، غرقِ اثر بود دیـگـر به بَـرَش اُمّ بـنـیـن نـالـه نـدارد در بینِ بـقـیـع، بـا قـدِ خَـم لالـه نـدارد
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
ای سراپـا عشق و پاکی و صفا اســوۀ دلـداری و صـبـر و وفـا بر علی سرخیل مردان همسری مـرتـضی را یـاوری و دلـبـری دامنـت مـهـدِ عـلـمـدار حـسـیـن مهـدِ شیـر بـیـشه، کـرّار حسین آن فــدائــیــانِ دشـتِ کـــربـــلا جـرعـه نـوشـانِ مـیِ قـالـو بـلا یک به یک پرپر به نزد فاطمه آن سه در میدان، یکی در علقمه تـو نـبـودی در بـرِ عـبّـاسِ خود تا گشایی عـقـده و احساسِ خود نه دگر دستی به تن ماند و نه پا شه میآمد قـد کـمان از خیمهها گـر نـبــودی کـربـلا اُمُّ الـبـنـیـن سـربـلـندی ای غـریب بیبـنـیـن
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
مادرم در گوش من خوانده است:یا ام البنین! ذکر من تا روز محشر هست:یا ام البنین! هرکسی که توبه اش در محضر ربّ شد قبول قبل از آن در زیر لب گفته است:یا ام البنین! مستجاب الدعوه شد هرکس که در این روزگار بر گـدایـان درت پیـوست یا ام الـبـنـیـن! ما همیشه محضر تو عرض حاجت کرده ایم هرکجا خوردیم بر بن بست یا ام البنین! هفت پشتـم را نظر کردم تمـاماً بوده اند نـوکـر عـبـاس تو دربست یا ام البـنـیـن! در حمایت از غـریب کـربلا، عباس تو دست داده تا بگیـرد دست یا ام البـنـیـن! فرق او را با عمودی تا دم ابرو شکافت آن «حکیم بن طُفِیلِ» پست یا ام البنـین! خون چکید از چشمهایش روی نیزه تا که دید دست زینب را کسی می بست یا ام البنین! بعد عـبـاسـت بـرای غـارت اهـل حـرم حرمله با شمر شد هـمدست یا ام البـنین! گرچه قدّت تا شده از غصۀ زینب ولی حرمتت با کعب نی نشکست یا ام البنین!
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
تو شـاهکـار عـشق بـازی در زمیـنـی تـو دسـت پـنـهــان خــدا در آسـتـیـنـی اُمُّ الادب، اُمُّ الــوفـــا، اُمُّ الــبــنــیــنـی دلـگـرمـی و وصـف امیـر الـمـونـیـنی در پـیـشـگـاه تـو ادب تـعــظـیـم کـرده قـرص قـمر مـیـر عرب تعـظیـم کرده مـانـنـد نـوری آمـدی تـابـیـدی و بـعــد با دست زهـرا مـورد تـأیـیـدی و بـعـد خـود را دم بیت ولایـت دیـدی و بـعـد آن چـارچوب سـوخـتـه بوسیدی و بعد گـفـتـی اگرچه در حـرم تازه عـروسم مـن آمـدم دسـتــان زیـنـب را بـبـوسـم دیـدی چگونه گریه کن ها گریه کردند غـمـدیـده ها با یاد زهـرا گـریه کـردند با نـغـمـۀ لبـهـای مـولا گـریـه کـردنـد یا فـاطمه می گفت هر جا گـریه کردند آن روز تنها خواهش قـلـبت همین شد یـا فـاطـمـه تـبـدیـل بر اُم الـبـنـیـن شـد شهر مـدیـنـه در هیاهـو زین خـبر شد شکـر خـدا ام البـنـین صاحب پسر شد امـا کـلامـی بـاعـث خـون جـگــر شـد زخـم زبـان ها بـر دل تو نـیـش تـر شد گـفـتـنـد با تو بـعـد ازین کـم می گذارد بر این یـتـیـمـان دیگر او کاری ندارد امـا دهـان یـاوه گـویـان را تو بـسـتـی پـای قـرار خویش با زهـرا نـشـسـتـی دیــدند از جـام رضـای یــار مـسـتــی چون رشتۀ فرزند و مـادر را گسستی گـفـتی اگرچه بین تان خـیـلـی عـزیزم در خـانه عبـاسـم غـلام و من کـنـیـزم زینب تو را با نـور ایـمـان آشـنـا کرد بـا یـک نـظــر دلــدادۀ آل عــبـا کــرد بر آتـش عـشقش تـو را هم مبتلا کـرد آن قـدر پیـشت صحـبت کـربـبـلا کرد تا اینکه شاخ و برگ هایت پُر ثمر شد دار و نـدارت چـهـار فـرزنـد پسر شد کـم کـم پـسـرهای تو بال و پَـر گرفتند دور و بَرَت را مثل یک لشگر گرفتند درس شجاعت از خود حـیـدر گرفـتند بـوی امـیـر فــاتـح خــیــبـر گــرفـتـنـد گویم ز اوصاف عـظـیم تو؛ همین حد زینب پس از زهرا تو را مادر صدا کرد ای وای از روزی که قلبت را شکستند حـجـاج زهــرا بـار بـیـت الله بـسـتـنـد دیـدی همه سـرها گـرفته روی دستـند با چه شکوهی روی محمل ها نـشستند بـر زانــوی عـبـاس زیـنـب پـا گـذارد شُـکـر خـدا که مـحـمـل او پـرده دارد اما پس از شش ماه شام غم سحر گشت با دیدن یک صحنه ای چشم تو تر گشت از این مصیبت عالمی خونین جگر گشت باور نمی کردی ولی دل با خبر گشت بالاترین روضه همین در عالمین است از راه آمد زینـب اما بی حسیـن است فـریـاد زد اُمُّ الـبـنـیـن گـیـسـو سپـیـدم مـادرنبودی عصر عـاشـورا چه دیـدم از خـیـمـه تا گـودال با زحمت دویـدم با دست خود از پهلویش نـیـزه کشیدم اُمُّ الـبـنـیـن تـاج سـرم را سَـر بـریـدند پـیـراهنش را از تَـنَـش بیرون کشیدند مـادر نبودی؛ گوش کن از این خبرها از داغ عـبـاس تو خـم گـشـتـه کـمرها واشـد به روی مـن نـگـاه ره گــذرهـا چـادر به سـر دارد دویـدن دردسـرهـا عباس رفت و پـاسبـان خیـمـه ها رفت امّـیـد از قـلـب و نـگـاه بـچـه ها رفـت اُمُّ البـنـیـن اول دو بازویش بهم ریخت از فرق سر تا بین ابرویش بهم ریخت ضرب عمودی آمد و مویش بهم ریخت تا روی نیزه رفت گیسویش بهم ریخت عـبـاس نـامردی عـمـود آهـنین خورد بی دست از بالای مرکب بر زمین خورد دروازۀ کـوفــه قـیـامـت سـاخـتــم مـن بر مرکب طـوفـانِ خـطـبـه تـاختم من تا چـشـم روی نـیـزه هـا انـداخـتـم من در یک نظر عبـاس را نـشـنـاختم من از درد غیرت سوخت قلب نازنـیـنـش در خون نشسته دیده ام روی غـمـینش مــادر دعـا کـن مـنـتـقـم دیـگـر بیـایـد چون او گره از اَبـروی زهـرا گـشاید صحـن و سرایی در بقـیـع بر پا نماید پـایـان هر روضه دعـا کـردیـم شـایـد ما کـاشـف الکـرب امام خویش گردیم دار و نـدار خـویـش نـذر یـار گـردیـم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت ام البنین با سیدالشهدا علیه السلام
خون قـلبم نه ز داغ پـسرم ریخت حسین آسمان از غم تو روی سرم ریخت حسین زینب آن نیست که پیش از سفر از پیشم رفت از غم موی سپیدش جگـرم ریخت حسین خواهرت گفت که از نیزه دهانت خون شد ناگهان بند دل از این خبرم ریخت حسین من شـنـیـدم بـدنت زیـر سُـم اسبـان رفت تنـت انگـار که پیش نظـرم ریخت حسین گفت راوی که جگر گوشه اَت ارباً ارباست از دلـم سخـتـیِ داغ پـسرم ریخت حسیـن در ره یــاری اربـاب پـسـر یـعـنـی چـه؟ شُکر، پیـش قـدمِ تو قـمـرم ریخت حسین مـادر آن است که یـار غـم زهــرا بـشود پس چه بهتر که به پایت ثمرم ریخت حسین پـسـرانـم هـمـه بـودنـد سـپـرهـای حسیـن سپر من همه در حفظ حرم ریخت حسین آب اگر ریخت ز مشک پـسـرم، شرمنده آبرو بود که از چـشـم تـرم ریخت حسین مـرغ بــاغ مـلـکــوتِ تـو شـده عـبــاسـم او به پرواز شد و بال و پرم ریخت حسین مـادرت آمـد و دسـت پـسـرم را بگـرفت عرق شـرم ز روی پـسرم ریخـت حسین
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
مثل او در زمین نـبـاشـد کس بر عـلـی همنـشین نباشد کس محرم مرتضی پس از زهـرا همچو ام الـبـنـیـن نـباشـد کس *********************** ادبـش بــی مــثــال در دنــیــا عـشـق او بی نـظـیر بر مولا در میـان زنـان شـهـر، او هم گـشته مقـبول حضرت زهـرا *********************** اوسـت دلـدار سـاقــی کـوثــر دامـنـش مـاه هـاشـمـی پـرور گر چه گـفته منم کـنـیـز عـلی اوست زهـرای دیگـر حـیـدر *********************** چـقـدر نــالـه اش شــرر دارد چــقــدر آه در جـــگـــر دارد مادری که به جای جای دلش داغ یـک کــربـلا پـسـر دارد *********************** پـسـرانـی هـمـه امـام شـنـاس همگی با ادب، پر از احساس بیـن آنها یکـی شده چون مـاه کـه بـود سـاقـی حـرم عـبـاس *********************** گـفت روز وداع که: عـبـاسـم خوش قـد و قـامـتـم، گل یاسم نـکـنـد بی حـسـیـن بـرگـردی من به جـان حسیـن حـسـاسـم *********************** می روی کـربـلا ابـوالـفـضلـم غـرق شـور و نوا ابوالـفضلم نـزد زهــرا و مـرتـضی آنجا روسـپـیـدم نـمـا ابـوالـفـضـلـم *********************** روضه اش بوی فـاطمـه دارد هق هق و گریه، همهمه دارد هـر کـه گـریـد برای ام بنیـن روزی از شـاه عـلـقـمـه دارد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت ام البنین با حضرت عباس
ای که از عـشـق عـلـی پـیـرو الله شدی مطمئن باش که بی فـاطمه گمراه شدی نـوکـر شیـرخـدا باش و ببـین شاه شدی خوش بحـال تو اگر عابر این راه شدی شـعـر من در پـیِ خود دیـدۀ تـر می جـوید گـوش کـن ام بـنـیـن با پـسـرش مـی گـویـد: بـازوانـت چـقــدر مـثـل پــدر می مـانـد روی نـورانـی تـو مـثـل قـمـر می مـاند لعل لبهای تو شیرین چو شکر می ماند صورتت کعبه و خالت چو حجر می ماند وارث غـیـرت مــولای زمـیـنــی پــســرم ســـنـــد مــــادری اُمّ بــنــیــنــی پـــســـرم ایـنـقـدر آه نـکـش نـالـه نزن گریه نکن هرچه دیدی الم و درد و محن گریه نکن با زمین خوردن و افتادن من گریه نکن حـداقـل جـلـوی چـشـم حسن گریه نکن چونکه در کـودکی ازدست کسی رنـجـیده وســط کـــوچــه ای افــتــادن مـــادر دیــده قـسـمـتـم شد در این خـانه کنیزی پسرم با کـنـیـزیست رسیدم به عـزیزی پسرم من نـبـودم قـدحـی اشک نریـزی پسرم گوش واکن که بگویم به تو چیزی پسرم بــنــگــر تـاب و قــرار دل بــی تــابـت را این حسیـن است بـبـین صورت اربابت را این کبوتر همه جا بر پَر خود حساس است نوکرش باش که بر نوکر خود حساس است پسر فاطمه بر خواهر خود حساس است بیشتر از همه بر مادر خود حساس است پیش او شـانـه به مـویت نـزدم گـریـه نکن یا اگـر بـوسـه به رویـت نـزدم گـریـه نکن بیـن این مـردم بـد ذات هـوادارش باش سپرش باش و نگهبان و نگهدارش باش توامان نامه نگیر از کسی و یارش باش علمش را که به تو داد عـلمدارش باش سـعـی کن با همه نـیـروت عـلـم را بـردار غــیـرت مـادری ات را به تـمـاشـا بـگـذار کـربـلا می روی و مـونـس آنها هـستی یک تـنـه ارتـش بـا غـیـرت آقـا هـستی گوش کن تو سپر عتـرت زهـرا هستی پس رکـاب قـدم زیـنـب کـبـری هـستـی حـرفـم این است که هـمـواره مؤدب باشی بـیـشـتـر دور و بـرحـضـرت زینب بـاشی میشوی یک تنه سرلشگر و سقای حرم مـیـشـوی مـایـۀ آرامـش دل های حــرم پـسـرم شـاهـرگـت را بـده در پای حرم نـگـذاری کـه بـیـایـنـد تـمـاشـای حــرم نـگـذاری کـه غـمـی قـسـمـت زیـنـب باشد یـا که چـشـمـی به قـد و قـامت زینـب باشد کـودکـان تشنـه که باشند خودت سقـایی تشنه باشد علی اصـغـر بشود غـوغایی مـایـۀ راحــتــی و دلـخـوشـی آنـهــایـی مـطـمـئـنـد که با مـشـکِ پُـری مـی آیی گرچه از سوزعطش پیکر تو غرق تب است قطره ای آب نخور اصغرشان تشنه لب است مشک بردار که خشکیدن لبها حتمی ست عجله کن تو که پـاییدن دریا حتمی ست مـوقـع آمدنت حـمـلـۀ اعـدا حـتـمی ست تیـربـارن شدن جسم تو آنجا حتمی ست جـای بـاران پـسـرم تـیـر سـویت می ریزد مشـک اگـر پـاره شـود آبـرویت می ریـزد ماه دنیـایی و مهـتاب به تو وابسته ست ساقی خـیمه ای و آب به تو وابسته ست دل دُردانـه بـی تـاب به تو وابـستـه ست تو علمداری و ارباب به تو وابسته ست تو که بر خـاک بیافتی سپـرش می شـکـنـد عـلـم تـو که بـیـافـتـد کـمـرش مـی شـکـنـد گرچه از لشگر بی شـرم بلا می بـیـنی در سیـاهـی زمین نـور خـدا می بـیـنـی گرچه از نیـزه و شمشیر جـفـا می بینی در عوض گل پسرم فاطمه را می بینی پـسـرم از مـن دلـخـسـتـه سـلامـی بـرسان جای من چـادر خـاکـی شده اش را بتـکـان
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
خانمی که تا خود خورشید قامت داشته در رشادت با ابالـفضلش رقابت داشته مادر باب الحوائج بوده و با این حساب دامن او را گرفته هر که حاجت داشته میرسد از والـدین اخلاق فرزندان ولی این زن از اول به فرزندش شباهت داشته اول از عباس او اذن حـرم را خواسته هر کسی در کربلا قصد زیارت داشته با کلام نافذش در روضه ها حاضر شده در زمین کـربـلا هر چند غـیبت داشته تحت فرمانش کلام و تحت امرش واژه ها صحبتش با ابـروی عباس نسبت داشته فـاطـمـیـه رفـتـه و آمــادۀ رفـتـن شــده بسکه بر زهرای مرضیه محبت داشته بعد زهـرا آمده پس بعد زهـرا می رود اینچـنـیـن در مکـتب مولا ولایت داشته دانـه پـاشـیـده بـرای کـفــتـران قـبـر او در مدینه هرکسی یک جو لیاقت داشته تا ابـد شـرمنـدۀ عبـاس شد چون قبر او بیشتر از قـبر فـرزندش مساحت داشته
: امتیاز
|
وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
بی گمان امّ البنین با عشق نسبت داشته چون که درنزدعلی بسیارحرمت داشته التـفاتی کـرده مولامان و با این التـفات بر سر آن مهــربـان بسیــار منّت داشته بی جهت ننشسته مهرش بر دل وجان علی فـاطمه با فـاطمه، قطعـاً شباهت داشتـه نـام این بانـو کـنــار نام زهـرا می برند بس که این بانو به آن بانو ارادت داشته صاحب این روح زهرایی شدن آسان نبود سال ها روی لبش کوثـر تـلاوت داشته تا که بغض بچه ها با نــام مـادر نشکند ازهمین هم نام بردن هم؛ خجـالت داشته رنگ نخلستان گرفته چشم های عاشقش بس که با غم های مولایش رفاقت داشته مــادر عـبّـاس شد تا عـلـقـمـه بـاور کند خون او در اصل عاشورا شراکت داشته از مزار خاکی اش هم میتوان فهمید که هرکسی شد فاطمه سهمی ز غربت داشته یا اباالـفـضلی بگو کــز خانــل امّ البنین دست خالی بر نگشته هرکه حاجت داشته
: امتیاز
|
وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
با آه آه خــویــــش پُلی تا فــلک زدی آتش به جان و هســتی خـــیل ملک زدی ای بانـــوی مقـــدس گــلخـــانــۀ علی تکیه ز قدر و مــــنزلــتت بر فلــک زدی دیدی که خالص است ابوالفضل نـاب تو وقتی عیار گــوهر خـــود را محک زدی بــــا نالـــۀ حسیـن حسیـنت گریســتی بر زخم های جان و دل خـود نمک زدی بازینب و رباب در این خـلوت غریب خیمه به پاس سوگ وغمی مشترک زدی از تو قیــام گریه به پا شد،که دربقیع نالــــه بـــــه وارثـــــان زمـین فـدک زدی بس کن وفایی از غم این شرح جانگداز بار دگـر شراره به جــــان ملـــــک زدی
: امتیاز
|
وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
ای امیرالمؤنین را یـــار یــــا امّ البنین ای سرا پا پــاکی و ایثار، یا امّ البنین مکتب تو مهربانی؛ اسوه ی تــو فاطمه داری از او همچنان آثار، یا امّ البنـین دامنت عبّاس پرور؛همسرت مولا علی مرتضی خو فاطمه رفتار، یا امّ البنین بهــر فرزندان زهرا بعد زهرا مادری از تو آید ای عـلی را یار، یا امّ الــنین از توبرد عبّاس میراث وفا وعشق را تا که شـد سقّـا و پرچـمدار یا امّ البنین زن پــدر نه؛ مادر ریحانه های فاطمه از محبّت از وفـا؛ سرشار، یا امّ البنین بوده ای چون حضرت زهراغریب شهرخویش غربت قبـرت کنــد اقرار یــــا امّ البنین چارفرزند تو درصحرای سرخ کربلا چـار شیر بیشـــــۀ پیکار ،یــا امّ البنین جعفر وعثمان و عونت اختر و عبّاس ماه بین آل احمـد مخــتــــار، یــــا امّ البنین چار فرزند شهیدت گشت تقدیم حسـین در زمین کربــلا هر چار، یا امّ البنین چار داغت بود بردل باز بود اشکت روان بر حسین آن رهبـر احرار یا امّ البنین بود نامت فاطمه دردا که همچون فاطمه گریه کردی روز و شب بسیار یا امّالبنین فاطمه از داغ پیغمبر تو از داغ حسین سینه پُـر از ناله های زار، یا امّ البنین گریـه کن یـا فاطمه در ماتم آن فاطمه کـز عدو پیوسته دیـد آزار، یا امّ البنین تو نخوردی سیلی ازدشمن میان خانه ات تو ندیـدی صدمه ازمسمار، یا امّالبنین دست تو سالم ولیکن بازوی زهراشکست پیش چـشـم حیـدر کرّار، یــــا امّ البنین گریــه کن ای مادر عبّاس بهر فـاطمه ای روان اشک تو بر رخسار یا امّ البنین چشم «میثم» درغم تو درعزای فاطمه گشته از خون جگر سرشار،یا امّالبنین
: امتیاز
|
زبانحال حضرت سکینه و حضرت ام البنین سلام الله علیها
با نور استجابت و ایمان عجین شدی وقتی که با ولی خدا همـــنشین شدی عطــر بهشت در نفست موج میزنـد حـالا دگر تو بانوی خُـلد بـرین شدی زهراکهرفت دلخوشی ازخانه رفته بـود تو آمدی واین همه شورآفــرین شدی بی شک برای مادری زینب وحسین شایسته ای که فـاطمه ی دومیـن شدی در سیره ات شکوه نجابت چه دیدنی ست آوازۀ خضوع و خشوعت شنیدنی ست یعنی حسین فاطمه جانم فدای توست عباس من، فدایی کرب وبـلای توست با خود دوباره خاطره ها را مرورکن از روزهـــای خوب مدینه عبـور کن این روزهاکه خاطره هاهم دمت شدند تنـــها انیس قـلب پـر از ماتـمت شدند چندی ست پاره های دلت رفته اند آه تومانده ای ونم نـم این اشک گاه گـاه با قلب توحکایت هجران چه ها نکـرد یک لحظه هم تو راغم و غربت رها نکرد تنگ غروب بود ودلت ناگهان گرفت ماننـــد چـشم ابری تو آسـمان گرفت پُرشد زعطرسیب غریبی هوای شهر پیچید بـوی پــیرهنی در فضای شهر مثل نسیم کوچه به کوچه خبــر وزید مـــادر بیــا که قافلـه ی کربلا رسید یک شهر چشم منتظر واشک بی امان برگشته است از سفر عشق کـاروان برگشتهـ با تلاطم اشک و خـروش آه دارد هزار خاطره از دشت و خیمهگاه تومی رسی وروضه هم آغاز میشود بغض از گـلوی خاطره ها باز میشود هر کس نشسته گوشه ای وروضه خوان شده اما سکینه بـــا دل تـو هــمزبان شده هم ناله با دو چشم ترت حرف میزند از جـای خالی پسرت حـرف میزند: یادش بخیر لحظه ی شیریــن گفـتگـو یادش بخیر زمزمه های عـمـو عمو یادش بخـیـر دیـده ی بیـــدار کربـــلا شب ها صدای پــای علمدار کـربـلا یادش بخیرمشک وعلم در دو دست او آرامش تـمـام حــرم در دو دسـت او در چشم هاش عشق و نجابت خلاصه بود او ترجمان شور و شکوه و حماسه بود سقای عشق و آب و ادب بـود؛ماه تو نـــام آور تمـــام عــــرب بود ماه تو داغ تو تازه تر شده با حرف های او وقتش شده تو روضه بخوانی برای او رو میکنی به او که فدایت سکینه جان جانم فدای حُجب و حیایت سکینه جان شـاید نگـاه تـوســت به قــدّ خمیـده ام یا اینکه شرم میکنی ازاشک دیده ام دیگـر شکستـه قامت ام البنـین بخوان ازروضه های ماه من ای نازنین بخوان نام آوران به شوکت او بُرده اند رشـک درعلقمه چه شد که به دندان گرفت مشک آخر چگونه بر سرِ ماهـم عـمود؟..آه دستـی مگر به پیکر سقا نبود؟ ... آه شرمنده ام زروی تو و مـادرت رباب شرمنـده ام اگــر نرسیده به خیمه آب قلب مـرا ولی تـو رهــا از مـلال کن آرام جــــان من! پــسرم را حلال کن
: امتیاز
|
وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
ای که نامت زینت عـرش برین ماه با نوی سمــاوات و زمین فاطمــــه نـامی و هم ام البـنـیـن قــوت قلــــب امـــیر المومنین خوانده ای خود را کنیز فـاطمه درعـمـل ثــابت نمودی برهمه عشق وایمانت نه ازاحساس بود درکلامت عطرنـاب یاس بود راحت جان تو خیر النــاس بود افتخـارت حضرت عـباس بود او گـــل یـــاس گلستان ولاست بچه شیـر بیشه شـیـر خداست بذل و ایثار و کرم در خون تو عفت و شـرم و حیا مرهون تو تـــا ابـــد عشق و وفا مدیون تو جود واحساس وادب مجنون تو بــحـر تقــوا را تو زیبا گوهری نـخــــل ایــمان عـلــی راباوری آمــــدی در بیـــت مولا دیده تر این چنین گفتی به حیدر پشت در منتـــی بگــــذار ای خیــرالبشر فـاطـــمه دیـگرنـخوانــم تاج سر همسر قانونیـــت هســـتم ولی مــــن یتیمـان را کنیزم یا علی یــا عـــلی من خاک راه زینبم نــــام زهـــرا ذکر جاری بر لبم بر در دولـــت سرایـت حاجبم عــــاشقم دلبـــسته ی این مکتبم من به درگــاه تو شاه عالمیـن خادمـــم بـــر مجتبی و برحسین آری آری تـو دلاور مـــادری بـــحر ایمان را تو زیبا گوهری سرفراز از امتحــــان داوری همســــر عشــــق آفرین حیدری فخر طاهراین بُود روی زمین شــــد غــلام کویت ای ام البنین
: امتیاز
|
وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
به بستر خفته بانویی حـزینـــه دراوج غربت و غم در مدینه به سینه دارد او یک بـاغ لاله شده قـُـــوت و غذایش آه و ناله زلال اشک خون دردیده دارد ز دوران خاطری رنجیده دارد بُـوَد ام الادب دریای احـساس به روی سینـه دارد داغ عباس بقیع داردبه خاطرنوحه هایش به گوش جان رسد سوزنوایش کشیده نقش ها برروی خاکش ز قبر چـــهـــار مـــاه تابناکش اگر گل های او نور دو عینند همــه قربــــانی راه حــــسـینند مدینه از غمــش ماتم سرا شد به جنت فاطمه صاحب عزا شد بود طـــاهر عیان از تربت او حدیث غصه ها و غـــربت او
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب با ام البینین سلام الله علیها
گمان مکــن پسرت ناتنیبرادر بـــود قسم بــه عشق، کنارم حسین دیگـر بود منــال ام بنـــین و ببــــال بر عبـــاس تو شیر مادر و شیـر تو شیرپـرور بود سقوط قلعهی خیبر اگربه نام علیست فرات، خـیبر دیگـر؛ یـَــل حـیــــدر بود زشام تا به سحردورخیمهها میگشت که ماه هاشمیان بود و مهر پــرور بود به لرزه بود ازاوپشت هفت پشت ستم یَـل تو یک تنه یک تن نبود، لشگر بـود گل ار فتـاد روی خاک میشود پرپر ولی گل تو روی شاخه بود و پرپربـود
: امتیاز
|
وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
بدون ماه قـــدم مـی زنم سحـــرهـــا را گـرفتــه اند از ایــن آسـمان قـمرهـا را ز حـالِ زار و غمینش؛ شد عیان بر ما رسانـده است به خانم کسـی خـبرها را نگـاه کن سر پیری چه بی عصا مانده گـرفته انـد از ایـن شیـر زن پسرهـا را چه مشکل است که از چهار تا پسرهایش بیــاورند بـــرایـش فـــقـــط سپـرهــا را نشسته است سر راه، روضه میـخواند که در بـیـــاورد آه ...آه رهگـذرهــا را کنار آب دو تا دست بر روی یک دست رسانــده است به ما خانـم این خبرها را
: امتیاز
|